موهایم را که بافت، جواب سوالم را داد. انگشتش روی نقطهای از کتاب لغزید: -بیشتر از هفتاد سال پیش. پرسیدم: -کی تموم میشه مادر جان؟ کتاب را بست و روی جلد پشت صفحه دست کشید. موشکها توی جیب بچهها آمادهی پرواز بودند. - شاید فردا!
نظرات