جنگ
نویسنده : فرزانه فراهانی
امتیاز اعضاء : 177
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
پسرک سوار بر اسب سفید شد و گفت:
می روم تا پدر را به خانه برگردانم
مادرش پرسید:آماده ای؟
وسکه را درون اسب انداخت
نقد داستان : خیلی داستان زیبایی است. گشایش و پایان با هم تضاد داستانی بسیار زیبایی پیدا کرده اند. رنگ سفید هم انتخاب بسیار خوبی است چون نشانه امید است. خیلی خوب خواننده گول می خورد و پایان بندی بسیار ضربه موثری به خواننده زده است. همه چیز ساده و اندازه و معنادار استفاده شده اند. از داستان های کوچک خیلی خوب این سایت است.ا
ممنون از داستان خیلی خوب تان.
: بسیار زیبا و پرمعنا
: بسیار زیبا و پرمعنا
: عالی
: عالی
رومینا : بسیار قوی و ثاثیر گذار ????
: عالییییی
: خیلی زیبا
رومینا : بسیار قوی و تاثیر گذار، سپاس گزارم از داستانک زیباتون که انسان رو به فکر می اندازند ????
: بسیار عالی
: بسیار قوی و تاثیر گذار
رومینا : بسیار قوی و ثاثیر گذار ????
: بسیار زیبا بود سپاس از شما موفق باشید
: تمام عناصر لازم داستان کوتاه را دارد . ممنون از ضربه پایانی
: عالی
فرزانه فراهانی : ممنون از لطف شما استاد عزیز????????????
: باسلام
زیبا دلنشین پرمحتوا
موفق باشید
: من متوجه نشدم!
: داستان خوبی است و آن داستانی دارد. دارای احساس که یکی از مشخصه داستانک هست را دارد. جهان شمول است. از کلمات ساده استفاده شده و دیالوگ دارد. اما بعضی از کلماتش را هم می توان حذف کرد:
سوار اسب سفید شد
_می روم تا پدر را به خانه برگردانم
-آماده ای؟
مادر سکه را درون اسب انداخت.
بدون اینکه ضربه ای به داستان بزند ۵ کلمه حذف شد.
مولود توکلی : طبق اصول داستانهای مینیمال در این داستان با تعداد شخصیتهای محدود یعنی کودک و مادر مواجه هستیم و البته ناگفته پیداست که شخصیت پدر هر چند وجود عینی در داستان ندارد اما تاثیر نبود اوست که گره اصلی ماجرا را ساخته است.
شروع داستان با استفاده از شخصیت و ذکر کلمه "پسرک" و نوع کنش او و استفاده از عنصر گفتگو از همان ابتدا ذهن خواننده را تحریک میکند و به عبارت دیگر از همان ابتدا داشتن موقعیت، شخصیت و کنش در کنار هم عنصر تعلیق را میسازد.
تنهایی کودک و انتظار طولانی او برای بازگشت پدر، خبر از اندوهی عمیق میدهد که حتی در یک بازی کودکانه هم راحتش نمیگذارد. همراهی مادر با فکر کودکانه فرزندش نیز از نکات قابل توجه اثر است؛ گویی مادر هم تصمیم میگیرد برای لحظاتی با همراهی و حمایت او در خیال کودکانهاش، اندوه پسرکش را تسلی دهد.
نکته قابل تامل در این داستان استفاده از کلمات و عباراتی است که به فریب خوردن مخاطب کمک کرده است. خواننده در قسمت اول داستان گمان میکند با اسب و سوار و سفری واقعی مواجه است و با شوک پایانی در جمله آخر متوجه میشود که همه این رویدادها قرار است بازی کودکانهای باشد در خیال کودک و به این ترتیب باور اولیه مخاطب بر هم میخورد و عافلگیر میشود. استفاده از عبارت "اسب سفید" هم به نوعی احساسی امیدوارانه و در عین حال رویاگونه را در ذهن خواننده ایجاد میکند که همگی در خدمت پیرنگ داستان است.
مولود توکلی
ارسال