روز عقد، عروس گفت: «برای اینکه همیشه بمانی، مهریهام دست و پای چپت باشد؛ همان سمتی که قلبت میتپ...
دیکتاتور خانه بود، اما قدرت خرید نداشت!...
دیروز پسرک از پشت پنجره گربه خیس را در کوچه دید امروز گربه جزو اعضای خانه است ....
سکوت، آخرین خیانت به خودش بود!...
دانههای شکفته در باران، از نالههای گل خشکیده نشنیده بودند....
در ترسِ ظلمت، فقط چراغِ خانۀ ایمان روشن بود....
روز زن گل گران بود .مرد پرید وسط بلوار و سه دسته گل برای هر سه خانمش چید ....
یلدا که رسید، سرما روی کوهستان نشست. برف آرامآرام مهمان سنگهای سپید گورستان شد. انارِ ترکخورده ...
طناب دار، مزد خاموشیاش شد!...