شرم


شرم
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

هنوز از حرف‌های تند بابا، ناراحت بود. خواست در اتاق را به هم بکوبد تا عصبانیتش را به رخ بکشد. از لای درز در چشمش افتاد به بابا که روی زانوهایش دست می‌کشید و از درد چهره‌اش در هم فرو می‌رفت.
سر به زیر برگشت. سر خم کرد و انگشتانش را بوسید. داد زد:
-آبجی، اون پماد مسکن بابا رو بیار!

نظرات

ارسال
تازه ها
سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

لیلا طاهری نژاد

کادوی تولد

فرزانه فراهانی

اربا اربا

مونا سادات خضرائی

معجزه

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی