انتظار
نویسنده : سیده هانیه هاشمی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
چشمانم را دوباره می بندم و باز می کنم تا شاید، نبودنت یک خیال باشد.
عمار
چقدر دلم برایت تنگ شده! برای قربان صدقه هایت.
برادر دلداری ام بده
موهای سوخته ام را شانه بکش.
من در زیر آوار ها به در نیم سوخته خانمان چشم می دوزم و انتظارت
می نشینم برادر.
ارسال