شرمنده
نویسنده : سید حسین یادگارنژاد
امتیاز اعضاء : 7
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
_دستت رو بده تا از این گنداب بیارمت بیرون... یالا دیگه.
یک قولوپ لجن از دهانش بیرون پرید.
به سمتش خم شد، یقهاش را گرفت و بالا کشید: تو دیگه چه آدمی هستی؟ ناز هم میکنه...
مقابلش که ایستاد، آستینهای خالیاش آویزان شد. اشکها پایین میآمد. مثل چکهی لباسها...
ارسال