قانون جنگل
نویسنده : سید حسین یادگارنژاد
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
قانون جنگل
قوچ گله و دو گوسفند دیگر که سر نترسی داشتند، بدون اعتنا به توصیههای دیگر رفقایشان، راه غار محل سکونت گرگها را در پیش گرفتند.
آنها بدون اعتنا به دو بچه گرگی که جلوی دیوار غار مشغول خوردن ته مانده یک بره بودند، وارد غار شدند. گرگ پیر، مشغول گذاشتن آخرین استخوانهای یک گوسفند بختبرگشته، روی دیوار استخوانی جلوی غار بود. با دیدن آنها، چشمانش برقی زد و با خرناسه به سمتشان رفت.
قوچ که از دیدن حجم انبوه استخوانها طاقتش طاق شده بود، خیز برداشت و با شاخهایش شکم گرگ را پاره و او را نقش بر زمین کرد. دو گرگ خفته بیدار شدند و گوسفندان را تعقیب کردند. آنها دستپاچه به دیوار استخوانی جلوی غار برخوردند و استخوانها روی بچه گرگها آوار شد و از دست گرگها گریختند. کمی پایینتر از نفس افتادند و پشت تخته سنگی ایستادند.
طولی نکشید که تعدادی از حیوانات جنگل به خونخواهی از دو بچه گرگ و برای شکمِ پارهی گرگ پیر، قوچ و رفقایش را هو کردند و شعار وا مصیبتا سر دادند.
«وقتی گوسفند گرگی را نفله کند، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیآید...»
«مصیبت اینجاست که گوسفندها وارد حریم گرگها شدهاند، از فردا معلوم نیست در این جنگل چه اتفاقات دیگری بیفتد...»
«جنگل برای خودش قانون دارد و این فاجعه است که گوسفندی شکم گرگی را پاره کند...»
«...»
گوسفندها که به سمت گله در حرکت بودند، چشمانشان گرد شد و وقایع دشت را به نظاره نشستند...
تن پارهی گوسفندان...
گوسفندان سوخته و خاکستر شده...
و برههای لت و پاری، که هیچکس آدم! حسابشان نمیکرد...
کنار چشمه، گراز به کفتار میگفت: حمایت از گرگها سودش برای ما بیشتر است. تهش چیزی هم به ما میماسد، آخر گرگها نسل برتر جنگل و صحرا هستند...
و روباه، درازکش، با یک چشم بسته، الاغی را میدید که فکر میکرد قضا از بیخ گوشش گذشته است.
و البته؛ الاغ میدانست که قانون حمایت از حیوانات، اگر ماده و تبصرهاش بیشتر از حقوق بشر نباشد، کمتر نیست.
#سید_حسین_یادگارنژاد
یاسوج ۲۱ مهر ۱۴۰۲
ارسال