از پنجره کلاس به بیرون نگاه می کنم.هوا ابری است. آقای راد درست زیر تابلوی غیر انتفاعی مهر نزدیک دیوار ایستاده است. بابای مدرسه جارو به دست شروع به خوش و بش با او می کند. صدای زنگ بلند می شود. هیاهوی بچه ها توی راهرو می پیچد. بچه ها به دهانم زل زده و منتظر اجازه اند.
محسن سرش را از روی نیمکت بلند می کند.
_زنگ خورد، بریم.
لبخند می زنم وبا دست به در اشاره می کنم. به سوی در هجوم می برند. محسن به طرفم می آید.
_خانم اجازه؟
کیف را روی دوش آویز می کنم.
_جانم.
به امید که مثل بچه کولا به نیمکت چسبیده اشاره می کند.
_راستکی میگن شما می خواین مامانش بشید؟
آسمان با صدای بلندی می غرد. چشمان فندقی امید دو دو میزند. برای اولین بار است توی سه سال آموزگاری برای پاسخ دادن به شاگرد هفت ساله عاجز مانده ام. حالا جز امید و محسن چهار جفت چشم دیگر در درگاه کلاس، به دهانم دوخته شده است. مریم با جیغ بنفشش سر می رسد. بچه ها از ترس خانم ناظم پا تند می کنند. مقنعه چروک شده مریم را روی شانه ظریفش صاف می کنم.
_خدا یک در دنیا وصد در آخرت بهت عوض بده دختر، از دست این کامپسوناتوس ها نجاتم دادی.
_وظیفه است اما نمیدونم چه جور جونوریه؟
_خانم روانشناس از جونورهایی که شما می شناسی خطرناکتر نیست.
هر دو می خندیم. امید دم دفتر این پا و آن پا می کند. دوباره سلام می دهد ونزدیک می شود.
_میشه در گوشت یه چیزیی بگم؟
به زور لبخند می زنم.
_در گوشی حرف زدن کار خوبی نیست.
چشمهای درشتش را بهم می زند.
_ تو رو خدا.
سرم را خم می کنم. دستش را دور گردنم گره می زند. بوسه ای روی گونه ام می نشاند.
_خانم اجازه؟ من شما رو خیلی دوست دارم اما دلم نمی خواد مثل مامان گل سرخ بشید.
تا آمدم حرفی بزنم کاغذی را توی جیبم چپاند و دوید. دنبال مریم سمت دفتر می روم.روی صندلی ولو می شوم. مریم توی کیفش دنبال سوئیچ می گردد.
_بارون شلاقی میزنه بیا می رسونمت.
کل حیاط را می دویم. پراید مثل موش آب کشیده دم در مچاله شده است. مریم ماشین را روشن می کند.
_راستی مریم آقای راد دیگه بحث خواستگاری رو پیش نکشید؟
چشم های روشنش گرد می شود.
_چرا بابا کچلم کرده.همش میگه بعد از قضیه خیانت زنه وفرارش با یارو به زنا اعتماد ندارم اماخانم معلم یه چیز دیگه است.
توی آینه دارم غرق چشمهای آبی و صورت زاویه دار پر از کک ومک می شوم که صدای جیغ دار او نجاتم می دهد.
_ گفتم چطور مگه؟
_...
لب های صورتی و نازکش کش می آید.
_نظرت عوض شده؟
با گوشه مقنعه بازی می کنم.
_نه بابا، چشماش مثل سیاه چاله می مونه اصلن با اون هیکل درشت وقد بلندش یه جوریه... نگاهم که می کنه خوف برم می داره.
بوق می زند.
_برو بابا دیگه. اه، خیر سرت مردی.
_راستش امید یه چیزی گفت و فکریم کرد. این نقاشی رو هم چپوند توی جیبم.
همزمان به اینه بغل و عقب نگاه می کند.
_چی گفت؟
_خیلی دوست دارم اما نمی خوام مثل مامان گل سرخ بشی.
مریم روی ترمزمی زند. آب پر شده توی چاله روی شیشه می پاشد. انگار سیلی محکمی خورده باشد به طرفم بر می گردد.
_چی کشیده؟
_یه خونه سیاه بدون دود کش. کلی کوه وابر.
دیگه؟
گوشه ناخن جویده را توی دستمال تف می کنم.
_ یه زن دراز به دراز توی باغچه وسط گل ها خوابیده با حوض کوچیکی از خون وسط شکمش.
مریم که انگار باخودش حرف می زند. دوبار تکرار می کند.
_حوض خون... ؟
_یه چیزی شبیه اون.
نقاشی را طوری که ببیند نگه می دارم. انگشت کشیده و سفیدم را روی تصویر می گذارم.
_اینو ببین گل سرخ درست از توی حوض قد کشیده.
مریم با صدایی لرزان جیغ می زند.
_یا خدا.
بعد بدون توجه به بوق های ممتد پشت سر، ماشین را خاموش می کند وسرش را به فرمان تکیه می دهد.