ساعت سه و ربع است. با دسته گل رز قرمز که پشتش پنهان کرده، بالای سرم نشسته است. زیر چشم های روشنش چروک افتاده چنگی به موهای جوگندمی می زند. اشک روی صورت استخوانی می غلتد و در چال گونه اسیر می شود. لب های درشت و گرمش را نزدیک می آورد.
_تولدت مبارک نرگسی
آغوش باز می کنم. سعی می کنم لب روی لب هایش بگذارم که مرگ در هیبت سنگی سخت و سرد، زندگی و شادی را باهم به سخره می گیرد.