گل سرخ
نویسنده : سیده اعظم الشریعه موسوی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
هر وقت تو را میدید نمیتوانست لحظهای از تو دور باشد. دوست داشت در آغوشت بنشیند تا پدرانه نوازشش کنی. وقت نماز که شد شاخه گل را بهانه کرد برای دیدنت. گلبرگ گل را که در قنوت به تو داد گرفتی مثل یک پدر. دلش شاد شد، خندید. دعای قنوتت تا آسمانها رفت. شاید همانجا بود که دعای اللهم ارزقنا شهادتت امضا شد.
ارسال