وقتی که ما خواب بودیم
نویسنده : سیده اعظم الشریعه موسوی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
جمعه بود. ساعت دیواری هفت صبح را نشان میداد. لباس سبز خادمیاش را پوشید. به حرم که رسید. جمعیتی بر سر و سینه میزدند. وارد محل خدمتش شد. با تعجب به اطراف نگاه کرد. جو عادی نبود. پرچمهای عزا آویزان میشد. پا سست کرد. دنیا دور سرش چرخید.
نیمهشب، ساعت یک و بیست دقیقه، موشک، سردار، شهادت، دست، انگشتر.
وقتی ما خواب بودیم.
ارسال