تا آمد دستش را دراز کند و آن عروسک خوشگل را بگیرد یکهو چشمهایش را باز کرد. از حال رفته بود. شکم خالیاش تیر کشید. خواست بلند شود اما نتوانست. چشمش افتاد به عروسک یکچشمی که خودش، چند روز پیش از توی زبالهها پیدایش کرده بود و کنارش افتاده بود.
مریم عرفانیفر