بعد از رفتن مهمان‌ها


بعد از رفتن مهمان‌ها
نویسنده : فرهاد جلیلیان.
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پیرمرد بشقاب‌ها را از همسرش می‌گرفت و آنها را خشک می‌کرد پیرزن گفت:« یعنی اگه تو اون تصادف کشته نمیشد باهاش ازدواج می‌کردی؟! » بعد از آنکه جوابی نشنید برگشت و تکرار کرد «ازدواج می‌کردی؟!»پیرمردبه او نگاه کرد و گفت:« آره ازدواج می‌کردم »زن با عصبانیت دوباره به او پشت کرد و یک بشقاب دیگر را از آب بیرون آورد اما آن را نشست و ادامه داد «یعنی با من ازدواج نمی‌کردی؟! »منتظر جواب نماندبرگشت و تکرار کرد« ازدواج نمی‌کردی؟!» پیرمرد گفت:«نه ازدواج نمی‌کردم » پیرزن بغض کرد اما انگار چیزی مانع اش شد. به گوش‌های همسرش نگاه کرد و فریاد زد : «صد بار گفتم موقع شستن ظرفا سمعکتو در نیار لعنتی»

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی