خوشبختی
نویسنده : فرزانه فولادی
امتیاز اعضاء : 48
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
محمد نهماهه، دورو بر جانمازت بچرخد و همه را بریزد بهم و دوزانو بنشیند و با تسبیحت بازی کند. پشت بند قرنطینه ظهر دسته جمعی، رفته باشید باغ کاشفی وطعم تند جوجه لاری وجوجه شکاری را بعد از بیماری حس کرده باشی. بعد بچهها آمده باشند که مثل قبل، شب خانهات بمانند.
دخترها توی آشپزخانه با هم مشغول تدارک الویه برای شام باشند.و پسرها با پدر، حیاط را بعد از دوهفته که خاک مرگ گرفته جارو کنند و بشویند، تا شام را، توی حیاط بخورید.
و تو سوژهی ای برای داستان پیدا کردهباشی.
خوشبختی یعنی همین.
: سلام خانم فولادی عزیز ، قشنگ بود .مختصر و مفید .
ارسال