سایهبان
نویسنده : فرزانه فولادی
امتیاز اعضاء : 2
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
در میان بیابانی خشک وتفتیده زندانی شده بود.
لبهای ترک خوردهاش با اشک خیس شد و زمزمه میکرد:
آی خورشید بیرحم، بتاب بتاب و مرا ذوب کن. بیسایبانم چون سایهبان خوبی نبودم.
ساعتی قبل، وقتی خواب چشمانش را ربود، و ماشینش چپ شد، زن و تنها بچهاش مردند.
: زیبا بود
: عالی بود
کوتاه و پر مغز????????????????
: عالی
ارسال