لباس


لباس
نویسنده : معصومه دادگر
امتیاز اعضاء : 6
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

بالاخره نوبت اعزامم به پادگان شد. عکس یادگاری پدر را هم برداشتم.
چشمان مادرم نگران بود. می دانستم می‌خواهد بگوید مراقب لباست باش.
لباس سربازی پدرم جای چند گلوله داشت.
معصومه دادگر1401/04/12

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی