زن روی فرش قرمز قدم گذاشت. لبخند زد. عکاس گفت: اینجا رو نگاه کنید لطفا.
لبهای زن از هم باز شد. عکاس نزدیکتر آمد. خیس شدن پلکهای زن را دید.
-مامانی مگه قرار نشد دیگه گریه نکنی؟!
زن خم شد و دستی روی سر بدون موی عکاس کشید. دست لاغرش را گرفت و برد به طرف پنجره فولاد.