اومد جلو دستشو زد به کمرش...
صداشو انداخت تو گلوشو وگفت: اهای خوشه..اهای دلپذیر ..اهای بیژن... از الان من ریئستونم..دارندگی وبرازندگی..بالای جدیدشو تکون داد ورفت بالا ی قفسه ها . وگفت :من زر ماکارونم... حاله دیگه دست هیج کس به من نمیرسه..حتی شما دوست عزیز....