قول دادم که بعداز فوت پدر هوایش را داشته باشم. همیشه دلم میخواست بالَش باشم، نه بارَش. ولی افسووووس...
آخرین باری که دیدَمش، نگاه معصوم و دستان چروکیده اش هرگز از خاطرم نمیرود. دود سیگار را تا تَه در گلو فرو بردم و با یک نفس بیرون دادم،مغزم بکار افتاد.به خود گفتم: شاید هنوز برای آشتی و جبران دیر نباشد.مسیر را در ذهنم طراحی کردم، شیرینی فروشی وبعد....
از تَپه که سرازیر می شُدم فریاد زدم:ماااادر آمدممممم....
نقد داستان : این داستان ناگفته زیاد دارد. چیزی که واضح است این است که فرزندی با مادرش مشکل دارد که البته ریشه این مشکل باید در خودش باشد. قرار بوده کمک مادر باشد به خصوص بعد فوت پدر اما به نظر نتوانسته از پس تعهد خود بر بیاید و اینک تصمیم گرفته با مادرش آشتی کند. این ها واضحات داستان از زبان شخصیت پسر است. اما نقاط مبهمی که نیاز به مشخص شدن دارند:
1 - منظور از فوت پدر و سرازیر شدن از تپه یعنی مکان داستان گورستان و قبر پدر است؟
2 - پدر آیا تازه فوت کرده؟
3 - مشکل پسر چه بوده؟ سیگار کشیدن ضرورتا دلالت بر معتاد بودن نمی کند.
4 - این مشکل اگر این اندازه مهم و سخت بوده که بین آنها فاصله انداخته پس چرا اینقدر ساده و با یک تصمیم حل و فصل شده؟
5 - اصلا این شخصیت پسر است یا دختر؟ می تواند دختر باشد.
این ها سئوالاتی هستند که در تفسیر داستان بسیار مهم و موثراند و می توانند مسیر داستان را عوض کنند. از سویی برخی سئوالات را حتما باید پاسخ داد و به نظر این ها از همان دست سئوالات هستند که متن نمیتواند بیپاسخ رهاشان کند.
داستان خوب شروع شده اما خیلی خیلی ساده تمام شده. تمام هیجان این داستان در نحوه حل شدن مشکل است که شما بسیار زود و ساده آن را حل کردهاید.