تیمار

_من فقط یک بچه یتیم شش ساله بودم که مجبور بود سایه عشق شوم عموش رو روی سرمادرش تحمل کنه
_این ها که گفتی چه ربطی به کشتن اون اسب داره؟
_وقتی عموم می رسید، اول صدای شیحه ی اسبش می پچید وتوی تمام مدتی که پیش مادرم بود مجبور بودم از اون اسب لعنتی تیمار کنم
_جالبه! چرا به جای اسبش، خود عموت رو نکشتی؟
_ آخه آبی چشم هاش خیلی شبیه پدرم بود، نگاهش، حتی ردیف مژه هاش
_این ناجوان مردانه است که اسبش رو به جای خودش تنبیه کردی اونم با پنجاه وسه ضربه چاقو
_هروقت میومد توی دفترم یک خط سیاه می کشیدم، دقیقا پنجاه وسه بار از اون اسب تیمار کردم تا اینکه وبا جون مادرم رو گرفت ومن راهی یتیم خونه شدم
_شانس آوردی چشم های عموت شببه پدرت بوده واگرنه الان به جای زندان باید آماده ی اعدام می شدی

نقد داستان : داستانی بر محور دیالوگ که تمامی ماجرا را در قالب دیالوگ هایی قرار داده است. این اصلا نقطه ضعف نیست اما پیشنها ما همواره ترکیبی از توصیف و دیالوگ است تا به تنوع متنی برسید. منتها کماکان تاکید می کنیم که این تکنیک شما نقطه ضعف نیست. داستان گاه باید خودش انتخاب کند تا چطور پیش برود.
ویرایش را از یاد نبرید. مهمترین بخش نوشتن ویرایش مطالب است. شما شیهه را اشتباه نوشته اید و "می پیچید" هم "می پچید" شده. این یعنی عادت نکرده اید متن خودتان را که هویت و شناسنامه شماست ویرایش کنید. نباید اجازه دهید کسی تصور کند شما دیکته ی درست شیهه را نمی دانید چون این برداشت به شدت خواننده را پس می زند.
سن شخصیت خیلی برای کشتن پایین است به خصوص برای کشتن یک اسب. به نظر بهتر است کمی سن شخصیت را بالا ببرید. تا نه و ده خوب است. زبان و لحن این دیالوگ برای یک بچه شش ساله تناسبی ندارد. هیچ کنش بچه گانه ای از او که ننوشته اید و زبان هم با سنش انطباق ندارد. دامنه کلمات و آنچه می گوید مطابق سن وی نیست و از طرفی نشانه ای نداریم که این ها مرور خاطرات باشند.
و بعد این که چه کسی دارد با او صحبت می کند. آیا یک بازپرس است یا یک قاضی؟ یک وکیل یا شخص دیگری؟
باید این نقاط ضعف را جبران کنید. علیرغم همه چیز، موضوع تان قشنگ است و کاملا داستانی. ایده خوبی داشته اید که در پردازش به اشتباهات فنی رسیده‌اید. می توانید از دل این متن یک داستان خوب استخراج کنید به شرطی که موارد یاد شده را اصلاح کنید.

نظرات