با چشمهای قرمز و ابروهای گرهکرده به من خیره شده بود.
- چرا وقتی پارچه خیس میشه تیرهتر بهنظرمیاد؟
همیشه سوالات سخت را از من میپرسید تا سوژه خنده بچهها شوم.
- با توام.
با یک حرکت سریع، صندلی را برداشتم و توی صورتش کوبیدم. خون از بینی و لبهایش سرازیر شد. دیگر نمیتوانست شخصیتم را خرد کند.
(صدای کوبیدن مشت روی میز فلزی)
از جا پریدم.
- بازم که تو باغ نیستی، کجایی؟
همه خندیدند.
با چشمهای قرمز و ابروهای گرهکرده به او خیره شدم. صندلی دو قدم با من فاصله داشت.
نقد داستان : خوب در این جا داستان داریم و برخی ویژگی های به کار رفته در نوشته شما خیلی به کیفیت نوشته افزوده اند. یکی تکرار جمله اول است که با تغییر فاعل آن در انتها تکرار شده است. تکرار همه جه قابل قبول نیست اما در اینجا خیلی خوب نشسته. قواعد همه جا کاربرد ندارند. در اینجا قاعده تکرار تبدیل به تکنیک شده و شاید همین آن را قابل قبول نموده.
ویژگی دیگر فرو رفتن در تخیل است. شخصیت در تخیالت خود به گونه ای فرو رفته که احساس نمی کنیم مصنوعی است و آن را بخشی ار جریان عادی داستان اصلی می دانیم.
قرار دادن صدا در پرانتز هم در میانه متن به چشم می آید. این که جمله داخل پرانتز را کامل نکرده اید باز هم خوب است. همیشه لازم نیست جملات کامل به کار بروند.
نقطه پایان داستان هم در جای خوبی است. نوعی تعلیق دارد و پایان معلق. تفاوت پایان باز و معلق در این است که در پایان باز خواننده می داند در ادامه متن چه خواهد شد اما در پایان معلق خواننده نمی داند.
در مجموع کیفیت داستان خوب ارزیابی می شود.