پدرم در را به روی علی بست و گفت: «جنازه ی دخترم روهم روی دوشت نمیذارم...»
علی از پشت در جایی نرفت. . . مرغش یک پا داشت...از حرفش برنگشت و عاشقم ماند.
باهم ازدواج کردیم...!!! ماه عسلمان را علی تنها به سفر رفت ، شهر شلمچه...
و از آن روز بیست سال می گذرد... علی بالاخره از سفر برگشت و حال...!!!
جنازه ی علی ، روی دوش من و دیگر مردم شهر است....!!!!!!
نقد داستان : خیلی داستان زیبایی است. از لحاظ موضوعی و ارتباط میان جملات و کنش ها بسیار قابل اعتناست. به خصوص تصاویر اول و آخر بسیار زیبا شده اند و در عین تضادی که در خصوص برعکس شدن جای علی و راوی وجود دارد نوعی ارتباط مستقیم هم دیده می شود.
از نقدهایی که بر اساس اصول کوچک نویسی بر نوشته شما وارد است یکی اطاله ای است که می شود برای نوشته در نظر گرفت. برای مثال "مرغش یک پا داشت" با همان " از حرفش برنگشت" یکی است. قاعده داستان کوچک می گوید یکی از این دو کافی است. هرگز نباید نکته ای بی دلیل و منطق به تکرار برسد. همچنین کلمه "شهر" برای "شلمچه" اضافی به نظر می رسد. بماند که شلمچه نام منطقه است گویا تا شهر و این را باید چک کنید. علی ایحال چه شهر باشد و چه نباشد این کلمه در ابتدای آن اضافی است زیرا وقتی در چنین متنی می گوییم تهران می فهمیم که شهر تهران منظور است. در سطر چهارم باز هم حرف "و" اضافی است و بهتر است نباشد.
سه نقطه ها خوب استفاده شده اند به خصوص بعد از کلمه "حال..." که گذشت زمان را نشان می دهند.
اما در مورد علائم تعجبی که استفاده کرده اید. این علائم نوعی شگفتی نسبت به موقعیت را نشان می دهند. منتها مواظب باشید که در همه جا استفاده افراطی شکل نگیرد. در انتهای متن بسیار عالی استفاده شده و تداعی آدم ها را می کند. شکل علامت تعجب به پیکر آدم می ماند و با جمله حضور مردم رابطه تصویری خوبی پیدا کرده و نوعی تداعی بصری برای حضور مردم دارد.
در مجموع این نوشته یکی از داتسان های زیبای حوزه دفاع مقدس می تواند باشد. ممنون از شما.