نقد داستان : این نوشته مرا یاد هایکایی ها و هایکوهای ژاپنی انداخت که در آن دو تصویر متضاد ارائه می شوند که مسیر فکری متفاوتی را در عین مجاورت با هم نشان می دهند. در آن دو قالب ژاپنی هم سادگی تصاویر و به خصوص حضور عناصری از طبیعت و معصومیت (بچه و زن) وجود دارند. در این جا بچهها در سرزندگی و لذت از رنگ ها و طرح ها هستند به خصوص که در زنگ ورزش هم قرار دارند و این ورزش از زندگی و تحرک و نشاط می گوید اما در عوض راوی در اندیشه سایه ای است که تاریک است. تاریکی و شاید مرگ، نقطه مشترک انسان ها می تواند باشد و آن گونه که راوی می خواهد نشان بدهد سایه و مرگ همان شباهت انسان هاست که از هر رنگ و طرح و نژادی و طبقه ای هم که باشند در نهایت دچار آن هستند. راوی شاید دچار نوعی یأس و دلسردی باشد که از رنگ و طرح جدا شده به تاریکی و سیاهی چشم دوخته و همگان را در این شریک می بیند. تاکید او بر "من" حکایت از وضعیت خودش دارد. از یک سو توجه به زندگی و نشاط را داریم و از سوی دیگر دلمردگی و عدم تحرک را.
تضاد تصویری خیلی زیبا شده.