فُرصَت
نویسنده : سیما رزمجو
امتیاز اعضاء : 11
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
مَرد بلاتکلیف بود. التماس کنان گفت: تو رو خداا... خواهش میکنم... فقط.. یه فرصت دیگه!!!... بذااار بمووونم!!!
خدا مکثی کرد، سری تکان داد. صدای جمعیت بلند شد:"یقرأءُ الفاتحهَ معَ الصّلوات" ...
نقد داستان : یک تکنیک نگارش داستان های کوچک دو تکه نویسی است. ابتدا چیزی گفته می شود و بعد در تکه دوم با قرار دادن یک ضربه معنای دیگری به نوشته اول می دهند. در این جا تکه اول یک موقعیت کاملا زمینی را شکل داده و مخاطب اصلا نمی تواند حدس بزند قرار است از این موقعیت زمینی یک موقعیت فرازمینی و آسمانی را باید انتظار داشت.
دو ضربه در پایان بندی شما وجود دارد: یکی وقتی که متوجه می شویم طرف صحبت مرد همان خداوند است و دیگری وقتی که با فرستادن صلوات متوجه می شویم مرد مرده است.
نقطه چین ها و مکث ها برای نشان دادن التماس خوب استفاده شده اند.
تنها جمله اول یعنی بلاتکلیف بودن با خواهشی که میکند در تضاد است. تکلیف که مشخص است و اگر نبود که حتما اتفاق دیگری در آنجا می افتاد. تکلیف مرد کاملاً مشخص است اما خودش خبر ندارد و همچنان به دنبال زندگی زمینی است.
داستان در زمره ادبیات تعلیمی قرار می گیرد که می خواهد نکته یا نکاتی را به مخاطب آموزش دهد و آن این است که وقت نداریم و فرصت دوباره ای نیست.
: سلام مرد بلا تکلیف بود معلومه که داستان از دل حادثه قرار است شروع بشود ازهمین اول معلوم هست که متن داستان تلفیقی از معیار ومحاوره هست چون در ادامه مکالمه ای محاوره داریم
التماس کنان گفت تورو خدا تورو خدا در عین محاوره بودن معلومه که طرف مقابلش باید یک انسان باشه مثل خودش
خواهش میکنم فقط یک فرصته دیگه هم ادامه التماس و زجه مرد را میرساند که خواننده مشکوک میشود که چه موضوعی پیش امده
بذار بمونم اینجا خواننده می خواد بفهمه کجا بمونه؟در شغل و کارش؟یا احتمالا در خانه ای که مستاجر ان است؟ اما در ادامه ضربه غافلگیری زده میشود خدا مکثی کرد ودر جمله پایانی انتظار خواننده تمام میشود با فاتحه الصلوات، در کل داستان خوبی بود( نقد از مریم شیرچیان)
ارسال