صدقه


صدقه
نویسنده : سمیه هشجین
امتیاز اعضاء : 8
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

سکه را در صندوق انداخت. چند قدم بیشتر نرفته بود که پایش پیچ خورد، فکر کرد: عجب صدقه ای! و لنگان لنگان به راهش ادامه داد. این شد که بعد از تصادف رسید سر خیابان.

نقد داستان : خیلی داستان آموزنده و خوبی شده. این داستان نمونه موفقی از داستان هایی است که توانسته اند نکته آموزشی خود را با هیجان و لذت همراه کنند تا خواننده خسته نشود. در عین حال کلیشه ای هم شعار نداده اند و نکته آموزشی خودشان را فریاد نزده اند.
از نکات مثبت دیگر متن این است که شخصیت داستان جنسیت ندارد. این عام بودن شخصیت از ویژگی های بارز داستان های کوچک ایرانی است. حکایات سعدی معمولا با حکیمی ، پادشاهی، بازرگانی، درویشی، و غیره همراه بوده است. در عموم داستان ها شخصیت خاص و متمایز به واسطه نام نشده. در این جا هم مشخص نیست شخصیت مرد است یا زن و این نکته قابل اعتنا و مثبتی است چرا که چنین قضیه ای برای هر کسی می تواند پیش بیاید.
نمونه این داستان در جاهای دیگر هم دیده شده: " در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: «عجب بدشانسی آوردی که اسب فرار کرد!»
پیرمرد در جواب گفت: «از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟»
همسایه ها با تعجب گفتند: «خب معلومه که این از بد شانسی است!»
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند و گفتند: «عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.»
پیرمرد بار دیگر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟»
فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند: «عجب شانس بدی.»
کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟»
چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: «خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!»
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد. همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند: «عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد.»
کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که...؟»
البته داستان شما خیلی امروزی تر است و در ضمن ایرادی هم نیست که برخی مضامین تکرار شوند. البته تلاش در فاصله گرفتن از کلیشه همیشه خوب بوده لیکن اگر در پرداخت موفق عمل شود باز هم تکرار مضامین زیبا خواهد بود و شما به نظر خیلی موفق عمل کرده اید.
ضربه آخر را خیلی خوب وارد داستان نموده اید. شکل و ساختار جمله انتهایی به گونه ای است که کیفیت داستانی متن را بالا برده. خیلی ناگهانی است و جهت دهی معنایی لازم را به متن داده است.

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی