اسم درهم...


اسم درهم...
نویسنده : شعله جهانگیری
امتیاز اعضاء : 21
امتیاز منتقدین : 2
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام راوی آفرینش اسم درهم ........ مادردوباره گفت:سودابه جان دیگه سفارش نکنم مواظب خواهرت باش سربه سرش نزاری؟ایشالا ماچندروز دیگه برمی گردیم.تارفتنددلم تنگ شد به سودابه گفتم:سودی یادم رفت به مامان وبابا بگم برام سوغات بیارن.نگاه عاقل اندرسفیه به من انداخت وگفت:نمی دونم چه جوری هشت کلاس درس خوندی اون بدبختا دارن می رن شهرستان فاتحه پدربابا،نرفتن تفریح این راگفت ورفت پشت میزش نشست ومشغول مطالعه شد.حوصله ام سررفته بوددلتنگ هم بودم،چشم هایم آرام آرام ترمی شد.توی اتاق سودابه رفتم‌ کمدکتابهایش مرتب وجذاب بودقفسه پایین کتابهای رمان بود.کتاب رویای دویدن،خودت باش دختر،آن مادران،این دختران، روی پاهای خودم کتاب بعدی الیور آلیفنت کاملا خوب است وکتاب آخررویش اسم درهمی بودولی تصویرکتاب برا یم جالب بودیک تنه مجسمه سفید بی سرفرو رفته در زمین یخ زده وپراز برف توی جنگل کم درخت.کتاب رابرداشتم وتوی اتاقم رفتم.هراز گاهی خمیازه ام راقورت می دادم.پلک هایم کم کم پایین می آمد،کسی ازدرونم نهیب می زد،بزاربقیه شوبخون،ببین چی می شه؟ازخواب بیدارشدم چقدرهوا سرد بود.صورتم رابه پنجره سردچسباندم وتوی حیاط رانگاه کردم،همان تصویر بود.تصویر روی جلد کتاب.با ترس به خودم گفتم:حیاط موزاییک بودچرا جنگل شده؟. صدای ضربات کلنگ به زمین را می شنیدم وصدای زنگ تلفن به هوای اینکه مادر باشدگوشی را برداشتم الو....صدای خودم بودکه گفت: شما سفارش سربریده دادید؟ازوحشت گوشی راپرت کردم و لای پرده راکنارزدم کسی نبودازترس نمی توانستم حتی جیغ بکشم.قاب عکس بزرگ توی اتاق پذیرایی هم همان تصویر بود.دوباره برگشتم وتوی تختم وپتوراروی صورتم کشیدم.ناگهان پنجه ای به روی سینه ام فشارآوردطوری که صدایم درنمی آمد،دردهولناکی دردل وروده ام پیچید.تاچشمانم رابازکردم سودابه رادیدم.ذهنم پربودازتشویش، با وحشت گفت:توهم صدا رو شنیدی دهانم خشک شده بودباترس سرم راتکان دادم،یک دفعه خندید وصدایش مثل غرشی توی سرم پیچید وگفت:شوخی کردم،می یای بریم توحیاط برف بازی؟با لکنت زبان گفتم:م..مگه برف اومده فوری گفت:آره،همه دارن نیم تنه مجسمه می سازن.میای بریم؟..بعد چنگالهای سرخ رنگش رانشانم دادوتف یخی توی صورتم انداخت وگفت :بریم؟انگارکه راه گلویم باز شده باشد،تمام وجودم فریاد شد وازگلویم بیرون ریخت ازصدای خودم بیدارشدم،این دفعه واقعا بیداربودم.سودابه با عجله به طرف اتاقم دویدوپرسید: جانم چی شده مرضی جان؟به صورتش پنجه کشید و گفت: یا ابوالفضل...خوبی؟.خیس عرق بودم لبخندزورکی درصورت رنگ پریده ام پاشیدم وبعدزدم زیرگریه.بغلم کردوبه شوخی گفت:خرس گنده مون دلش برا مامان تنگ شده. لیوان آب رابا دست لرزانم ازسودابه گرفتم وگفتم: اون کتاب کوفتیو خوندم خواب بد دیدم. سرچرخاندوکتاب رابرداشت وبا عصبانیت گفت:خاک توسرت،این کتاب ادگارآلن پوه،هولم دادوگفت:دیگه بی اجازه دست به کتابام نزنی ها...... (شعله جهانگیری)

نقد داستان : احسان عباسلو : داستان حول تاثیر داستان و کتاب بر افراد است. این داستان سه قسمت دارد و روی هر قسمت می شود نظر داد. بخش اول که مربوط به مقدمه کار است و شامل رفتن پدر و مادر برای مراسم پدربزرگ و تنها شدن دو دختر در خانه است. به نظر این بخش می تواند کوتاه تر شود چرا که رفتن پدر و مادر موضوع اصلی داستان نیست بلکه فقط قرار است بر تنها شدن دخترها دلالت کند. خیلی راحت تمام آن قسمت را می شود در یک جمله آورد که "پدر و مادر رفته بودند برای فاتحه‌ی پدربزرگ". همین کافی است. دیگر نیازی به بقیه ماجرا و تصاویر رفتن آنها نیست. صحنه دوم که شامل توهمات "مرضی" یا احتمالاً همان مرضیه است خوب از کار درآمده به ویژه آمدن سودابه و بحث برف و آدم برفی. بخش انتهایی که از ادگار آلن پو می گویید اشکالش این است که این نام فقط برای خواننده تخصصی می تواند معنا پیدا کند و خواننده عامی که او را نمی شناسد شاید نتواند با مفهوم این جمله رابطه برقرار کند. کمی هم دارد مستقیم گویی می کند. بهتراست این جمله مربوط به آلن پو حذف شود. منتقد خودش باید از نام کتاب نویسنده را پیدا کند و این جورچین و ماز را کامل کرده و به حل معما برسد. زبان را هم کمی روان تر کنید. مثلا "توی اتاق سودابه رفتم" روان و قشنگ نیست. "رفتم اتاق سودابه" این بهتر و روانتر است. معمولاً وقتی می گوییم رفتم به اتاقی یعنی درون آن رفته ایم و کلمه "توی" اضافی هم می شود. جملات نظیر این را که روان نیستند باید روانتر کنید. در خط های ابتدایی به خصوص زبان باید بهتر شود.

نظرات

احسان عباسلو : داستان حول تاثیر داستان و کتاب بر افراد است. این داستان سه قسمت دارد و روی هر قسمت می شود نظر داد. بخش اول که مربوط به مقدمه کار است و شامل رفتن پدر و مادر برای مراسم پدربزرگ و تنها شدن دو دختر در خانه است. به نظر این بخش می تواند کوتاه تر شود چرا که رفتن پدر و مادر موضوع اصلی داستان نیست بلکه فقط قرار است بر تنها شدن دخترها دلالت کند. خیلی راحت تمام آن قسمت را می شود در یک جمله آورد که "پدر و مادر رفته بودند برای فاتحه‌ی پدربزرگ". همین کافی است. دیگر نیازی به بقیه ماجرا و تصاویر رفتن آنها نیست. صحنه دوم که شامل توهمات "مرضی" یا احتمالاً همان مرضیه است خوب از کار درآمده به ویژه آمدن سودابه و بحث برف و آدم برفی. بخش انتهایی که از ادگار آلن پو می گویید اشکالش این است که این نام فقط برای خواننده تخصصی می تواند معنا پیدا کند و خواننده عامی که او را نمی شناسد شاید نتواند با مفهوم این جمله رابطه برقرار کند. کمی هم دارد مستقیم گویی می کند. بهتراست این جمله مربوط به آلن پو حذف شود. منتقد خودش باید از نام کتاب نویسنده را پیدا کند و این جورچین و ماز را کامل کرده و به حل معما برسد. زبان را هم کمی روان تر کنید. مثلا "توی اتاق سودابه رفتم" روان و قشنگ نیست. "رفتم اتاق سودابه" این بهتر و روانتر است. معمولاً وقتی می گوییم رفتم به اتاقی یعنی درون آن رفته ایم و کلمه "توی" اضافی هم می شود. جملات نظیر این را که روان نیستند باید روانتر کنید. در خط های ابتدایی به خصوص زبان باید بهتر شود.

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی