فصل شکار
نویسنده : سماته علیرضازاده
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
فصل شکار
باقنداقه ی تفنگ کمی به عقب هلش دادم. از کنار لاشه ی جفتش تکان نمی خورد. نه ناله ای نه اشکی! چشم دوخته بود به آن سفیدی یکدست پرشکوه که من، خون آلوده اش کرده بودم.
لاشه و تفنگ را با هم خاک کردم. وقتی آخرین مشت خاک را ریختم، صدای بالش در گوشم پیچید و کمی بعد
صدای گلوله
ارسال