ترنج
نویسنده : سماته علیرضازاده
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
ترنج
با صلوات از دار پایین آوردش. دست چروکیده اش روی آن کشید و گفت: انگار زنده است. با آدم حرف می زند.
- دار بعدی مال خودته. پیش فروشش نمی کنم.
صدای پیرمرد لرزید:
آخریش بود. دستام گیر نداره، دیگه نمی تونم چله بکشم.
ارسال