مادر بزرگ خیال پسرک را بافت


مادر بزرگ خیال پسرک را بافت
نویسنده : سمیه شرفی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پسرک با صدای جر وبحث همیشگی پدر ومادرش به خاطر بی پولی، از خواب پرید ،گوشه آستینش را به دهان گرفت ونشست،باز هم در محکم بهم کوبیده شد، به گمانش پدر بیرون رفت ،اما این بار مادر بزرگ کم شنوایش با یک دوچرخه کوچک وارد شد.

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی