اشک ها و لبخندها
گرد و خاک همه جا را گرفته، صدای روضه عربی و فارسی در هم پیچیده و صداها و لهجه ها در هم تنیده شده، چهره ها آفتاب سوخته و پاها خسته و زخمی است، پسر بچه در میانه جمعیت بر سینه می زند، مردی قوی هیکل، با پای برهنه و لباس خاکی، آشفته حال و خسته، ناخواسته زمینش می زند.همه چیز در نگاه پسرک تاریک و اشک آلود میشود.
مرد می ایستد...
پسرک برشانه های مرد نشسته، دستش را دراز کرده تا آسمان را بگیرد، لبخند میزند و دست میچرخاند پرچم های اطراف مسیر را تاب می دهد، انگشتان کوچکش به پرچم بزرگی گره می خورد و نوشته پرچم رخ مینماید:
«ما رایت الا جمیلا».