به خا طر کروناعروسی ما شد یک شام دو نفره با یک پرس غذای اضافه ،به سمتش که رفتیم همان جای همیشگی گوشه کنار بانک پتو روی سرش کشیده بود ،وقتی که رهایمان می کرد، گفت: انقدر پولدار میشودکه تمام نشود، خانه اش راهم همان کنار بانک نزدیک پولهایش میسازد،اما بابا هیچ چیز یادش نیست.