چرا؟


چرا؟
نویسنده : مجتبی بنی‌اسدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

می‌ترسید در چشم کسی نگاه کند. پشیمان، اندوهگین و غم‌زده می‌نمود. با خود می‌گفت: «اصلا چرا برگشتم؟ چرا من باید زنده بمانم؟ چرا؟... .»
و زمانی این داغ بر پشت او بیش از پیش سنگین‌تر آمد، که دخترکانی پاهای او را در آغوش داشتند و زار می‌زدند: «بابامون کجاست؟ چرا تنهایی؟ چرا ذوالجناح...؟»

نظرات

ارسال
تازه ها
زهره باغستانی

عیدی

زهره باغستانی

شماره۸۳۹

زهره باغستانی

سرخ

سیده هانیه هاشمی

انتظار

شهناز گرجی زاده

پاسدار

لیلا طاهری نژاد

زنجیر نادانی

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی