تلفن زنگ خورد. یک زنگ. دو زنگ. کسی جرأت نمیکرد به سمت تلفن برود. ده روز میشد که از بهنام خبری نداشتند. مادر چند قدم به سمت تلفن برداشت. دستانِ لرزانش، گوشی را لمس کرد. سی ثانیه بعد، وقتی گوشیِ تلفن از دستان مادر افتاد، همه به یاد گریههای هنگامِ خداحافظی بهنام افتادند. گریههایی که فقط در همان بدرقهی آخر اتفاق افتاده بود.