پایان جنایت
نویسنده : فاطمه فامیل تخمه چی
امتیاز اعضاء : 2
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
قرقره از دستش رها شد.
بادبادک رفت رو به آسمان، رفت، رفت، نقطه شد، محو شد.
دختر اشک از چشمانش گرفت، نامه را روی طاقچه، زیر نوارِ سیاهِ قاب عکس مادر گذاشت و رفت، زودتر از اینکه دیر شود.
لنگه در باز شد، پدر از پای منقل، کیفور بلند شد، کاغذ تا شده از گوشه قاب عکس لیز خورد، روی زمین افتاد، پیش پای پدر.
پدر خواند: میروم جایی دور، میروم محو شوم، میروم تا دیگر دستان تو خونی نشود!
ارسال