نقد داستان : در این نوشته شاهد بر خوردن موقعیت هستیم. جملات اولیه داستان نوشته را به سمت موقعیت یک پادگان نظامی می برند و موقعیت ایجاد شده طبیعتاً به نظر نظامی است. دستورات اول داستان هم به نظر از جانب یک فرمانده گروهان است. البته بهتر است جمله دوم اصلاح شود و فعل "بشید" حذف شود چرا که فرمان نظامی مانند فرمان اول همین داستان، جمله کامل نیست.
بقیه متن خیلی خوب جلو رفته و همه چیز به نظر طبیعی می نماید تا این که صدای آژیر در سالن می پیچد و از اتوبوس به سمت سالن می آئیم و در نهایت مشخص می شود در یک تیمارستان هستیم. جذابیت این داستان در دیالوگ ها و یا شخصیت ها نیست بلکه همان طور که گفته شد در تغییر موقعیت است. منتها داستان از حیث مضمون و محتوا هیچ چیزی ندارد. ما قرار نیست با شخصیتی پیوند بخوریم و حتی پیرنگی برای داستان داشته باشیم چرا که حادثه خاصی شکل نگرفته. داستان یک تک صحنه است و یک موقعیت. اما از همین حیث نیز جالب است. نکته جالب نوشته شما در این است که ما نوشته ای داریم که شخصیت مشخصی اصلاً ندارد و کنش ها هم هیچ ریشه داستانی ندارند اما باز با این وجود جمله آخر متن آن را جالب توجه کرده. پس اگر همان باور همیشگی را مد نظر داشته باشیم که داستان با سه عنصر شخصیت و موقعیت و کنش ساخته می شود می شود دید که موقعیت هم می تواند به اندازه دو عنصر دیگر در شکل دادن داستان مهم باشد. البته کنش ها نسبت به موقعیت طبیعی هستند - جه در موقعیت دعوا و چه به عنوان کنش های یک مشت دیوانه. هر سه عنصر به هم کمک کرده اند اما نقش عنصر موقعیت است که داستان ساز بوده تا دو عنصر دیگر. در مجموع داستان کوچک خوبی درآمده. جذابیت های داستانی آن خوب هستند.