☆قرار عاشقی☆
گفت:« من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»
تعجب کرده بودیم سابقه نداشت در رانندگی عجله کند
ماشینش از ما سبقت گرفت. مجید گفت: یعنی چه خبر شده؟
غروب نشده ، رسیدیم
جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش.
نماز را سریع خواندیم آمدیم بیرون. تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم .
چند دقیقه گذشت با آرامش بیرون آمد و نشست لب سکو
یکی از بچه ها گفت:
_راه بیفتیم
گفت:
_ « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»