_☆خالی☆ با صدای پدر که تازه از جبهه برگشته بود دخترک بیدارشد. ساعتی را که برایش خرید بود را پشت سر قایم کرد و دوید. خودش را به آغوشش انداخت. باد آستین های پدر را می رقصاند
نظرات