پسرک کنجکاو بود،تا بفهمد در صندوقچه کوچک مادربزرگ چه چیزی است.
پس یک روز از مادربزرگ پرسید.
مادربزرگ با لبخند به نوه اش گفت:می خواهی بدانی؟
پسرک با خوش حالی گفت:البته.
مادربزرگ از میان صندوقچه اش چیزی برداشت. و به دست نوه اش داد، و گفت:این تنها یادگاری من از خانه است.
پسرک گفت:یه سنگ !!! از کدام خانه؟
مادربزرگ آهی کشید و گفت:از تنها خانه یمان فلسطین....
نقد داستان :
داستان خوب و جالبی شده. خیلی ساده آغاز می شود و خیلی ساده اما معنادار تمام می شود. این نوشته البته به نظر یک داستان حوزه کودک و نوجوان است تا یک داستان کوچک. اما می شود آن را به عنوان یک داستان کوچک هم پذیرفت. دامنه کلمات و شخصیت ها و لحن داستان به گونه ای است که می تواند آن را برای مخاطب کودک و نوجوان هم مناسب سازد و این نکته جالبی است که به این نتیجه برسیم برخی داستان های کوچک هستند که می توانند داستان کودک تلقی شوند.
کنجکاوی پسرک تعلیق خوبی ایجاد کرده و معمایی را مطرح کرده که خواننده مایل است بداند پاسخ آن چیست.داستان خیلی راحت و ساده هم پیش رفته و کنش ها و واکنش های بعدی هم خیلی طبیعی هستند. پاسخ معما نیز جذابیت های احساسی خیلی خوبی دارد. برخی خاک وطن را با خود بر می دارند و برخی نظیر فلسطینی ها تکه ای از خانه خود را.
شخصیت مادر بزرگ نیز این را می رساند که قضیه دوری از خانه خیلی قدیمی و تاریخی شده. حضور نوه هم نمادی از عدم فراموشی و مقاومت و امید است.
خانه نشانه ای از سرزمین و تعلق است. تکه ای از خانه یعنی تکه ای از سرزمین و این یعنی مالکیت.
در کل داستان خیلی خوب چیدمان یافته و به نظر در حوزه داستان مقاومت فلسطین می تواند نمونه موفقی باشد.