وقتی سمانه مُچ فرید را گرفت!
نویسنده : الهه سادات اکبرنیا
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
لیوانها را از آب چکان برداشتم و محکم زدمشان کف آشپزخانه. چند بشقاب را پشت سر آن. به گلدان روی اُپن هم رحم نکردم. خاکش پخش شد روی فرش. صدای کلید در آمد. همسرم خودش را هراسان به آشپزخانه رساند و هاج و واج به صحنهای که خلق کرده بودم نگاه کرد. لبخند زدم و گفتم :«ببخشید عزیزم میخواستم بدونم سمانه توی داستانم بعد این کار چه حسی پیدا میکنه!»
ارسال