نقد داستان : داستان همواره محمل خوبی برای معضلات اجتماعی بوده است. از جمله این معضلات مساله دستفروشان و سد معبرکردن ایشان و نوع برخورد ماموران شهرداری با این دستفروشان بوده. مدتهاست این برخورد سوژه رسانه های مجازی و واقعی شده و همچنان تکلیف مشخص نیست که حق با کیست. آیا ایجاد مزاحمت برای مردم از سوی دستفروشان اجازه می دهد ماموران برخورد تندی با دستفروشان بکنند؟ آیا دستفروشان به بهانه بیکاری باید مزاحم مردم شوند؟ و نظم شهر وزیبایی آن را برهم بزنند؟ از جوانب مختلف می شود به این مساله نگاه کرد و در هر یک حق با یکی از طرفین است. این داستان نگاه را از سمت یک دستفروش به تصویر کشیده و مشخص است که دارای هدفی هم از این کار بوده است. هدفمندی متن را سبک نوشته و لحن و منظر متن و انتخاب شخصیت مشخص می کنند.
جملات آخر حکایت از آن دارند که دستفروش کم سن باید باشد. این کم سنی حس ترحم مخاطب را برمیانگیزد و یکی از جاهایی که نشان میدهد متن هدفمند بوده همین است. انتخاب شخصیت کم سن و سال، پیوندی عاطفی میان خواننده و نویسنده برقرار می کند. این پیوند معمولاً به نفع شخصیت است. انتخاب چنین شخصیتی دو دسته از آدمها را روی صحنه میآورد آدمهای مظلوم و آدمهای ظالم. مظلوم ها در این نوشته دستفروش ها خواهند بود و ظالم ها ماموران شهرداری. داستان از این ماموران شخصیت خاکستری درست نکرده بلکه شخصیت هایی سیاه هستند. علت این سیاهی بارز در سه جمله مشخص می شود: " دست گنده ای گوشم رو می کشه. سرتاپاش سیاهه. بساطمو گوشه پیاده رو لگد می کنه." کشیدن گوش و لگد کردن بساط عملی خشونت آمیز است و کسی که چنین کاری انجام دهد در نظر مخاطب خاکستری نیست بلکه همان است که در جمله وسطی به کنایه نشان داده شده "سر تا پا سیاه" آدم های ظالم این داستان و یا به عبارتی همان بدمن های معروف و کلیشه ای ماموران سیاه پوش شهرداری هستند اما آدم خوب ها همگی مظلوم و ناتوان و درمانده اند: پسرکی کم سن و سال و مردی چلاق". در این مواجهه توقع داریم خواننده جانب کدام طرف را بگیرد؟ پس نویسنده متنی جهت دار بر روی کاغذ آورده است.
با توجه به حرکت روایت و کنش های شکل گرفته، برخی اضافات را می شود از متن حذف کرد: "کاش سایه روی دیوار تونل بود." این جمله جدای از مبهم بودن مرجع که سایه چه چیز منظور است در مسیر هیاهوی شکل گرفته هم نیست که به ایکاش برسد. در آن لحظه ی بگیر و ببند بحث کاش و ایکاش نیست دیگر.
نوشته دو نیمه دارد نیمی که صحنه ای رئال و اجتماعی است و. نیمی که صحنه ای نمادین و انتقادی اجتماعی است. تا آمدن ماموران و برخورد آن ها یک تصویر رئال اجتماعی داریم اما بعد در این وسط راوی از بساط و ماموران دور می شود و در قالب یک کنش نمادین و انتقادی به خواندن نوشته پشت ماموران مشغول می شود. این جا خیلی از منطق روایی داستان و کنشها فاصله داریم. فضای نیمه اول با فضای نیمه دوم جمع نمی شود. تناسب ناگهان بهم می خورد. مشخص است که اراده و خواست نویسنده وارد صحنه شده تا بتواند پیامش را برساند.
شخصیت ها هیچکدام مشخص و پردازش خاص نشده اند. حتی راوی مشخص نیست دختر است یا پسر. این به تناسب موضوع داستان، قابل قبول و حتی قابل اعتنا و ارزش است. نیازی نبوده تا پردازش خاصی از شخصیت ها هم صورت بگیرد. این راوی هر کسی می تواند باشد، یک دختر یا یک پسر. عام بودن شخصیت ها از شیوه های مرسوم در داستان های کوچک است.
داستان در مجموع از منظر سوژه خوب است اما مشکل دو فضا را باید حل کرد. نمی شود این دو فضایی را تکنیک داستانی حتی پنداشت چرا که تفاوت بیان آن ها خیلی بارز و نچسب شده. بخش کردن عبارت "سدمعبر" و ده بار نوشتن از روی کنشی داستانی و زیباست اما آن دوگانگی فضایی باعث شده تا ترکیبی باورناپذیر شکل بگیرد.
فکری اگر برای این دو بخش بکنید و اگر خودتان را از متن بیرون بکشید و اجازه دهید شخصیت ها خودشان باشند می توان انتظار یک داستان خیلی خوب را داشت.