موهای دخترک را بافتم و برادر نوزادش را کنارش خواباندم.
پنجرهها باز بود و صدای اللهاکبر با انفجار هر فشفشهی رنگی بالاتر میرفت.
گنبد طلایی مسجدالاقصی زیر نور ماه بیشتر از همیشه میدرخشید.
با اولین تیم اعزامی هلال احمر ، مادرانگی را با عربی دست و پا شکستهای به جشن برده بودم.