واکنش
نویسنده : فاطمه عرباسدی
امتیاز اعضاء : 14
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
خبر دادند که؛ مصطفی برگشته.
به زحمت از مدیر بخش ، مرخصی ساعتی گرفتم تایک تُک پا بروم ،ببینمش و برگردم. مدیر برگهی مرخصی را که امضا کرد با تاکید گفت:
_ فقط یک ساعت!
کف دو دستم را به هم چسباندم و با تکانِ سر، مثل ژاپنی ها تشکر کردم.
_چشم..چشم
سه ماهی میشد که ندیده بودمش. خواستم زنگ در خانه را بزنم ،اما با خودم گفتم: بهتر است غافلگیرش کنم.
کلید را آرام در قفل چرخاندم. از داخل راهرو پاورچین پاورچین وارد پذیرایی شدم. خبری از مصطفی نبود.
آرام دستگیره اتاق خواب را پایین کشیدم. روی تخت با دست و پایی باز خوابیده بود.
کنارش ایستادم و زل زدم به صورتش. رد چند بخیه روی ریشهای یکدستش خالی مانده بود.
نمیدانم از سنگینی نگاهم بود یا صدای نفسهای کوتاه و تندم که بیدار شد.
_عه سارا جان!سلاام. تو کی اومدی؟
برعکس صدایش ، در چهرهاش هیچ اثری از خوشحالی دیده نمیشد.آغوشش را باز کرد تا در آغوشم بگیرد. گفتم:
_از دیدن من خوشحال نیستی؟
_چرا..معلومه که خوشحالم!
شوق زیادی در کلامش بود.با همان شوق صدایش را کمی بالاتر بردو گفت:
_آدم وقتی محبوبش رو میبینه، انگاری چهل تا گنجشک تو قلبش بال بال میزنن.
گفتم : آخه خیلی بی خیال به من نگاه میکنی!
بی هیچ مقدمهای اشک از وسط هردو چشمش غلتید.
_لعنت به ترکشی که عشق رو از صورت من گرفت.
خودم را در آغوشش انداختم. ضربان تندقلبش را روی قفسه سینهام حس میکردم.
_ درود به ترکشی که عشق را به قلبت انتقال داد.
نقد داستان : یک داستان احساسی زیبا. خوبی این داستان در این است که کسی کمتر به جنبه های احساسی در ادبیات دفاع مقدس یا دفاع از حرمین پرداخته. بیشتر این داستان ها جنبه های ایثار و شهامت و شهادت و یا مشکلات اجتماعی شخصیت ها را به تصویر می کشند. گرچه این هم به نوعی مشکل خانوادگی و مشکل اجتماعی می شود قلمداد شود اما باز جنبه های شخصی آن میان دو زوج پررنگ تر و مشهودتر است.
حالا نگاهی به فرم داستان تان بکنیم:
شروع ناگهانی خوبی دارید که خواننده را تکان می دهد و او را با موقعیتی خاص مواجه می کند. "خبر دادند که مصطفی برگشته" نوعی حادثه است. اول این که وقتی از فعل "خبردادن" استفاده می کنیم در فرهنگ ما به معنای یک اتفاق و برهم خوردن نرم تلقی می شود چرا که معمولاً باید چیزی مهم باشد تا خبرش بیاید. برگشتن مصطفی هم مشخص است برای شخصیت و داستان مهم بوده که خبرش آمده. ضمن این که نبود مصطفی هم خود سئوال می شود که چرا نبوده؟ کجا بوده؟ و چرا بازگشتش مهم است؟
ادامه داستان هم اطلاعات خوبی به خواننده می دهید: به زحمت مرخصی گرفتن نشان می دهد که زن کارمند است و این که در نبود مصطفی او زندگی را می چرخانده. سختی کار او به قدری بوده که فقط یک ساعت آن هم به زور به او مرخصی داده اند. این یعنی شراط زندگی در نبود مصطفی.
تنوع متنی که با دیالوگ مدیر بخش به متن داده اید خیلی خوب است. و حرکت چسباندن دست ها به هم و تشکر کردن خیلی تصویری و گویاست. فقط "چشم، چشک" او می تواند اطاله محسوب شود چرا که چسباندن دست ها به هم یعنی همان.
اگر صرف تاکید از "بله، بله" استفاده نکرده اید می شود آن ها را حذف کرد.
ایده غافلگیری هم ایده خوبی است چون خواننده منتظر می شود ببیند مصطفی را در چه حالی پیدا می کند. فراموش نکنیم که هنوز کسی نمی داند او در جنگ بوده. پس فکرهای خود را در زمان غافلگیری مصطفی دارد، شاید با کس دیگری است، شاید دارد مواد مصرف می کند، شاید... .
صحنه بیدار شدن مصطفی و رویارویی هم خوب و طبیعی است و خیلی هم رمانتیک نشده. آغوش باز کردن و قصد در آغوش گرفتن خیلی صحنه زیبایی است. در ادبیات دفاع مقدس جای واقعیات احساسی خیلی کم است. شیران روز و زاهدان شب بالاخره انسان بوده اند و نسبت به اهالی خانه و خانواده خیلی هم عاطفی. حرف های احساسی بخشی از وجود آن هاست. آ« تکه آخر که "خودم را در آغوشش انداختم" واکنشی طبیعی احساسی نسبت به همسری است که چندماه نبوده. باید فکر کرد اگر چنین توصیفی نشود و اگر چند سال دیگر کسی این داستان را بخواند و یا در کشور دیگری خوانده شود آیا برای شان غیرطبیعی نخواهد بود که همسری بعد از این همه مدت هیچ واکنش احساسی ندارد؟ برداشت منتقد به این سمت می رود که حتماً با هم مشکل زناشویی داشته اند. و بدین ترتیب اصلا محتوای داستان عوض می شود. پس در حد عرف پرداختن به مسائل عاطفی رزمندگان حتی واجب است. خواننده باید بداند که علیرغم این همه وابستگی احساسی، شخصیت باز به جنگ می رود و این یعنی تکلیف.
با این همه این خط شاید کمی زیادی شعاری و احساسی است: "_آدم وقتی محبوبش رو میبینه". چرا نگوئیم " وقتی زنش رو بعد از این همه وقت...".
ادامه داستان خوب است . گرچه جمله آخر باز کمی احساسیتر نسبت به بقیه است اما با توجه به جمله قبلی مصطفی، قابل قبول شده.
در مجموع داستان ملغمه ای از خشونت جنگ و عشق است و این تضادها برای خلق داستان بسیار موثراند. عموم رمان های جنگ غربی ترکیبی از این دو است مانند وداع با اسلحه همینگوی.
زبان داستان راحت و ساده است و در عین تمرکز بر یک ایده و مضمون خیلی خوب و عمیق و باورپذیر محتوا را رسانده اید. اما باید به نکاتی دقت کنید. این که همیشه لزومی ندارد جملات مان کامل باشد. فرم ادبی یعنی برهم زدن شکل معمول جملات. در جایی که گفته اید: " آخه خیلی بی خیال به من نگاه میکنی" می توانستید بگوئید: " آخه نگات... خیلی بی خیال..."
خود خواننده با توجه به جملات بعد جاهای خالی را پر می کرد. سپیدگذاری و کوچک تر کردن داستان با این ترفندها اتفاق می افتد.
ممنون از داستان خوب و زیبای تان.
فاطمه عرباسدی : سلام و درود برشما.
سپاس بیکران از نگاه پر محبت شما.
: بسیار خوب شروع شده بود. تعلیق خوبی داشت. و تا انتها خواننده را می کشاند. ممنون بابت داستان خوبتون.
ارسال