به نام خدا
دو پسر بچه به سیب های یک درخت نگاه می کردند،هر دو آرزوی سیب خوردن از آن درخت را در دل داشتند.
طوفانی آمد،شاخه درخت تکانی خورد.سیبی از درخت در جوی آب افتاد.
آب با سرعت سیب را با خود می برد،یکی از بچه ها فریاد زد:هر کس سیب را اول بگیرد،مال او می شود.
هر دو به دنبال سیب بودند.در حین دویدن یکی از پسرها به شدت به زمین خورد.از پایش خون ، و از چشمانش اشک جاری شد.
پسر دیگرایستاد، نگاهی به سیبی که آب با خودش می برد، و نگاه دیگری به دوستش کرد.
پس تصمیمش را گرفت و رفت.
پسر نمی توانست به خوبی راه برود،اما بازویش توسط دوستش گرفته شده بود.در امتداد جوی آب راه می رفتند.
پسر زخمی گفت:بهتره،دست و صورت خاکی ام را بشویم.
کنار جوی آب نشست، در جوی آب چیزی دید. در درون آب در کنار شاخه ای شکسته چیز سرخ رنگی گیر کرده بود.
فریاد زد:پیدایش کردم، ببین دوستم.
سیب در دست پسر بود.
دوباره در امتداد جوی آب راه می رفتند،در حالی که هر دو سیب داشتند،آن دو دوست سیب را نصف کرده بودند.
نقد داستان : ببینید چقدر با یک جمله ناگهان داستان عوض می شود. در این جا که گفته اید " یکی از بچه ها فریاد زد: هر کس سیب را اول بگیرد،مال او می شود." این یعنی هیجان و رقابت و همین خواننده را کنجکاو و هیجان زده می کند تا ببیند چه کسی در این مسابقه پیروز می شود. مسابقه همیشه نوعی گره است چرا که برنده معلوم نیست و این چیزی است که یک داستان لازم دارد و تعلیقی که خواننده را کنجکاو کند.
در ادامه زخمی شدن پای یکی از پسرها معادلات را برهم می زند و خواننده حالا منتظر می شود واکنش پسردیگر را ببیند. این جا خواننده با یک وضعیت اخلاقی روبروست : این که رقیب دیگر به دنبال سیب خواهد رفت و یا به کمک دوست خودش می آید. پس در انتخاب این وضعیت هم ایده خیلی خوبی پیدا کرده اید.
حالا این وضعیت اخلاقی در جایی که " نگاهی به سیبی که آب با خودش می برد، و نگاه دیگری به دوستش کرد" پررنگ می شود. این صحنه از جاهای خیلی خوب داستان شماست. اگر بلافاصله باز می گشت اصلاً قشنگ نبود اما تردیدی که می کند کاملاً درست و زیباست چون باید انتخابش اهمیت و ارزش پیدا کند و در عین حال طبیعی باشد.
این جمله هم خیلی خوب است: " پس تصمیمش را گرفت و رفت." چون هنوز به خواننده نگفته اید که تصمیم چه بوده و این یعنی باز هم تعلیق و خواننده منجکاو می شود که بفهمد او چه انتخابی کرده. در نهایت پاداش کار خوب همان سیب است و نصف کردن آن. فقط جمله انتهایی تان را باید ویرایش کنید: " در حالی که هر دو سیب داشتند،آن دو دوست سیب را نصف کرده بودند." به جای این دو جمله و بیان مستقیم نصف کردن سیب خیلی راحت می توانستید بگوئید : در حالی که هر دو نیمی از یک سیب در دست داشتند."
نکته دیگر این که خوب است شخصیت ها مشخص و تفکیک شده باشند. کلمه "پسر" برای این دو نفر خیلی گیج کننده است مگر این که پسر اولی و پسر دومی شوند. خواننده نباید دچار ابهام شود که کدام شخصیت الان منظور است گرچه خیلی هم البته فهم آن سخت نیست اما اصول حرفه ای اقتضاء می کند شخصیت هویت مستقل و بارز و مشخصی داشته باشد ضمن این که برخی مخاطبین می توانند کودکان باشند و این نکته برای آن ها کمی سخت می شود.
این جملات هم قابل حذف اند: " طوفانی آمد،شاخه درخت تکانی خورد". همان سیبی افتاد کفایت می کند چون داستان دنبال چیز دیگری است و مهم دلیل افتادن سیب نیست کما این که سیب می تواند خودش هم بیافتد. لااقل اگر اصرار بر استفاده دارید کلمه "طوفان" حتماً باید تبدیل به "باد" شود چون طوفان پدیده ای نیست که در داستان بشود راحت آن را نادیده گرفت و در بقیه متن بدان بی توجه بود. اما باد امری معمولی تر است.
در مجموع داستان خیلی بهتر شد. و حتی می تواند یک داستان موفق برای کودکان دبستانی شود اگر با تصاویر خوبی همراه گردد. ممنون از بازنویسی خوب تان.