دخترم کمک میکنی اینارو ببریم؟
-آخه من دیر... چشم مادرجان و صدای اعتراض مرد در هوا میپیچید:«خانم گرفتی مارو! سوار نمیشی چرا دست تکون میدی»
همین که پیرزن را تا خانه همراهی میکند به سرعت به ایستگاه تاکسی برمیگردد تا زودتر خود را به اولین مصاحبهٔ کاریاش برساند.
هر چه ماشین به مقصد نزدیک تر میشود، ترافیک شدیدتر میگردد. ترجیح میدهد ادامهٔ مسیر را پیاده طی کند. چیزی نمانده برسد که ناگهان خشکش میزند و بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر میشود. با دیدن ساختمانی که در حال سوختن است راز تأخیر اتفاقی برایش آشکار میشود.
نقد داستان : برخی داستان ها هستند که نیازمند عمق بیشتری اند. وقتی قرار است سفیدی در آن ها نشان داده شود ابتدا باید سیاهی زمینه را عمق داد و پررنگ کرد. نمود یافتن برخی کنش ها در گرو شکل گرفتن بستر و زمینه لازم است تا آن کنش را به چشم بیاورد. داستان شما هم از این نوع داستان هاست. در شکب فعلی منظور و مقصود را رسانده اما چون عمق زمینه را ندارد در حد همان مضمون و پیام مانده در حالی که نیازمند آن بود تا عمق بیشتری دز بخش زمینه پیدا می کرد. منظور از بخش زمینه آ« قسمتی است که دختر لازم دارد تا به ساختمان برسد. باید او را به شدت نیزمند و پرشتاب در رسیدن به ساختمان نشان دهید. شما فقط در حد یک جمله نصف و نیمه "آخه من دیر..." این ضرورت را به تصویر کشیده اید. متن نیازمند پردازش بیشتری است. نشان دهید که چقدر دختر عجله دارد، نشان دهید چقدر حضورش برایش مهم است (اگر نرسد کار از دستش می رود و چقدر هم به کار و پولش نیاز دارد). شما گفته اید "اولین مصاحبه کاری" اما این نمی رساند که از دست دادن این مصاحبه چقدر برایش اهمیت دارد. در مجموع بخش زمینه باید پررنگ تر بشود تا بخش نهایی یعنی همان جمله آخر شما خود را بتواند نشان دهد و برای مخاطب اهمیت پیدا کند.