علاءالدین
نویسنده : مجتبی بنیاسدی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
نوک کفشها را، جفت کرده، به پایهی بخاری نفتی علاءالدین زردرنگی تکیه داده بود. جورابها را کمی چلاند و به روی دستهی سیمی آن انداخت.
سکوت، با تک، تک، تک افتادنِ قطرات آب به درون قابلمهی معدنی شکسته میشد. نشست. چمباتمه زد. دستش را به دور بخاری حلقه کرد. در حالیکه به شعله آبیرنگ بخاری خیره بود گفت: «مامان! اگه بارون تموم نشه چی میشه؟»
نقد داستان : آقای بنی اسدی عزیز، گره این نوشته کجاست؟ گره ای که متن را به کنش حادثه مندی منتهی کند و باعث جذابیت آن برای خواننده بشود. این نوشته چه چیز جذابی برای من خواننده دارد؟ نه چالش و گره ای هست و نه احساس و اندیشه ای. خوب شروع کرده اید و این انتظار می رفت که اتفاق خاصی هم بیافتد اما با یک جمله بسیار معمولی نوشته تمام می شود. اصلاً در داستان رسانده نشده که باران مایه دردسر بوده است و یا قرار است مانع از چیزی بشود و یا خطری را ایجاد نماید. تمام نشدن باران چه چیزی رابه همراه خواهد داشت؟ خواننده باید این را بفهمد. داستان شما به نظر ناقص است. آن را ادامه دهید یا در همان بخش های نخست مواردی را اضافه کنید که جمله پایانی هدفمند شود. تمام آنچه در کل گفته اید خیلی خوب است اما کامل نیست و به داستان نرسیده ایم.
: سلام
ممنونم از نقد شما استاد.
ارسال