غریبه آشنا
نویسنده : گیتی قاسم زاده
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
هرکدام راه خود را می رفتند که از جلوی هم درآمدند.
گویا قبلا هرگز همدیگر را ندیده بودند.
اما چشمشان که در چشم هم افتاد، انگار آشنای هزار ساله دیده اند!
هر دو همزمان جیغ کشیدند!
.
.
.
.
.
.
.
.
دختر به یک سمت کوچه فرار کرد، گربه به سمت دیگر!
نقد داستان : متن نقطه ابهامی دارد که مانع از داستان شدن آن می شود. اول این جمله " گویا قبلا هرگز همدیگر را ندیده بودند. " که به معنای آ« است که قبلا همدیگر را دیده و می شناسند چون شما از کلمه "گویا" استفاده کرده اید و این کلمه در این جا بر وضعیت عکس خود دلالت دارد. بعد در ادامه با جمله ای مخالف باز عکس وضعیت را نشان داده اید: "انگار آشنای هزار ساله دیده اند". که باز هم کلمه "انگار" همان وضعیت کلمه "گویا" را تداعی می کند.
حال در انتها معلوم نمی شود جیغ کشیدن این ها برای چیست. آیا از دیدن هم تعجب کرده اند؟ یا چیز دیگری است؟
از همه مهمتر این ها کیستند و چیستند؟ ما نه تصویری داریم و نه تصوری. آیا زن هستند یا مرد؟ اگر مهم نیست که زن یا مرد اند پس چه نکته مهمی در این دیدار نهفته بوده؟ همه چیز در ابهام مانده چون نشانه های متنی همچنان ناقص اند.
نشانه های بهتر و بیشتری برای روشن شدن داستان باید قرار دهید.
: سلام استاد.
ممنونم از اظهار نظر خوب تون ولی به نظر میاد که شما خط آخر نوشته رو که با فاصله چند نقطه از بقیه متن نوشته شده ندیده اید. در واقع ماجرا مربوط به دختر و گربه ای است که در یک کوچه از روبروی هم در می آیند. قبلا همدیگر را ندیده اند اما هر دو حسی از ترس نسبت به هم دارند. نتیجه این می شود که وقتی چشمشان به هم می افتد می ترسند،جیغ می زنند و هریک به سمتی فرار می کنند.
ارسال