چشمانش برق میزند. چهارپایه را میگذارد و روبرویم می ایستد. دستش را دراز می کند و تا آنجا که میتواند روی نوک انگشتانش خودش را کش می آورد، انگار می خواهد برسد درست روی قله و پرچش را فرود بیاورد، قلقلکم می آید آهن ربا را که روی کاغذ می زند تمام صورتش پیروزمندانه میخندد. حالا وقتش است که برود عقب و عقب تر و بایستد و چون هنرمند بزرگی به گالری مخصوص یخچالی اش خیره شود.
نقد داستان : تمام جذابیت این متن سادگی موضوعی و یخچالی بودنش است. داستان از زبان یک یخچال دارد گفته می شود و چسباندن تصاویر مگنتی و البته این جا یک نقاشی به یحچال دارد توصیف می شود. کودکی چهارپایه آورده و تصویری دیگر که خود گویا نقاشی کرده به یخچال می چسباند و بعد به آن یخچال که شبیه گالری پر از عکس شده نگاه می کند.
داستان نه گره دارد و نه هیجان فقط توصیف ساده ای از یک کنش است. سادگی تصویر برای مخاطب می تواند جذابیت داشته باشد به خصوص که شخصیت متن یک کودک است و این کار ساده او برای مخاطبی که آ« را تجربه کرده می تواند دلنشین باشد. جز این متن چیز دیگری ندارد. شاید "گالری یخچالی" هم جذابیت معنایی داشته باشد.
تصویر ساده و خوبی است گرچه داستان جذابی نیست اما اصول کوچک نویسی را دارد.