بزرگواری
نویسنده : راضیه رحیمی داپاری
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
بزرگواری
داشت چراغ قرمز را رد می کرد که موتوری از پیاده رو پیچید جلویش.
- بی شعورِ آ...
بالاخره نذری های هر ساله اش را به هیئت رساند و با تکبر بالای مجلس نشست. ولی حرف های مداح عرق شرم به پیشانی اش نشاند: "فرمانده بعد امان خواستن از یزید ملعون اقرار کرد با اینکه از کوفه تا شام خیلی اسرا را اذیت کردند، اما هیچ بی ادبی ندیدند!"
نقد داستان :
یک مقایسه بعمل آمده و از دو موقعیت و یک واکنش واحد. یکی در عصر حاضر و یکی در زمان پس از واقعه محرم و بردن اسرا تا شام. شخصیت اصلی گویا کسی است که باید خود را به هیئتی می رسانده و در راه هنگام خلاف کردن و عبور از چراغ قرمز ، یک موتوری باعث می شود تا این فرد به خشم آمده و ناسزایی به موتوری بگوید اما وقتی به هیئت می رسد بر اثر درسی که از رفتار اسرای عاشورا می گیرد از کرده خود پشیمان می شود. استفاده از مفاهیم و آموزه های عاشورایی برای تعلیم رفتار اجتماعی بسیار کار پسندیده ای است. البته این داستان بر چنین امری محوریت یافته اما عنصر لذت شاید در آن چندان به چشم نیاید. تلاش کنید تا جنبه لذت داستان خود را بیشتر کنید و آموزش را در لایه های ناخودآگاه و زیرین آنن قرار دهید. یعنی مخاطب اول یک داستان بخواند و لذت ببرد و در لایه زیرین متن چیزی هم یاد گرفته باشد. امروزه می گویند تعلیم اگر غیرمستقیم باشد بهتر است. البته ماهیت داستان مینیمال با سادگی و صراحت همراه است منتها باز هم جذابیت داستانی برای مخاطب باید رعایت شود. این گره شاید به جذابیت لازم نرسیده. با این همه یک داستان کامل داریم که هم شخصیت و هم موقعیت و هم کنش دارد و در عین حال نتیجه.
ارسال