همدرد
نویسنده : Masomeh
امتیاز اعضاء : 14
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
شامگاه، پیرمرد خسته با غمی نهفته در چشمانش و دلی شکسته از نبود همدردی برای غمش وارد خانه اش شد.به کنار اسب سفیدش که در روشنایی ماه نمایان بود رفت .بغضش ترکید ، گفت پسرم مرد و اشک از چشمانش سرازیر شد .
نقد داستان : داستان احساسی زیبایی است اما چند نکته دارد: اول این که همیشه نیاز مخاطب را هم باید در نظر بگیرید. شما نیاز به گفتن این داستان را داشته اید اما نیاز مخاطب بعد مطرح می شود که چه چیزهایی دوست دارد بداند. مخاطب دوست دارد بداند که پسر این مرد چرا و چگونه مرده است. حس کنجکاوی مخاطب را هرگز نادیده نگیرید. نکته بعد که در همین رابطه است تمرکز داستان می باشد. تمرکز داستان شما روی پیرمرد است؟ یا روی پسر و مرگ او؟ به نظر هر دو پررنگ هستند چرا که در چنین داستان هایی پایان بندی بسیار مهم است و پایان داستان شما روی مرگ پسر تمرکز کرده گویی هر چه پیش از این گفته شده برای گفتن از مرگ پسر بوده. پس باز هم نتیجه می گیریم که باید به سئوال هایی در مورد پسر جواب می دادید. خیلی مهم است که بدانید کانون تمرکز و توجه داستان تان روی چه چیزی متمرکز می شود و آن را باید بیشتر بشکافید.
داتسان همواره سئوال هایی مطرح می کند و نویسنده باید بداند به کدام سئوال حتما باید جواب بدهد.
: این پایانِ داستان کوتاه اندوه اثر آنتوان چخوفه
ارسال