در یک روز برفی علی رغم اینکه هوا بسیار زیبا بود اما من در وجودم یک حس ناامیدی داشتم از اینکه خدا حواسش به من نیست تا اینکه بر اثر اتفاق در همان روز پدرم از پشت بام به پایین پرت شد و با وجود اینکه حالت پرت شدنش بسیار خطر ناک بود هیچ آسیبی جدی به او نرسیده بود در آن لحظه فهمیدم خدا همیشه حواسش به ما هست و ما هستیم که وجودش را حس نمی کنیم.
نقد داستان : این متن بیشتر شکل اخباری و گزارشی پیدا کرده. برای داستان شدن باید شکل روایت را عوض کرد. اول این که وقتی می گوئید "علیرغم این که" دیگر نیازی به "اما" ندارید. "علیرغم این که" در معنا همان "اما" است و خواننده هم همان معنای مورد نظر شما را خواهد گرفت. برای این که از حالت گزارش خارج شوید خوب است در بدنه از دیالوگ استفاده کنید. مثلا داستان افتادن پدر را متفاوت از شکل فعلی تعریف کنید. مثلا این طوری:
"در یک روز برفی علی رغم اینکه هوا بسیار زیبا بود اما من در وجودم یک حس ناامیدی داشتم از اینکه خدا حواسش به من نیست تا اینکه:
- چی شده؟
- بابا از پشت بوم افتاده
دویدم بیرون... "
و بقیه داستان.
بدین ترتیب از شکل گزارشی خارج شده اید.